داستان کوتاه «مردی در قفس» از مجموعهی خیمه شب بازی داستانی ناتورآلیستی است که صادق چوبک در آن زندگی شخصیتی (سید حسن خان) را روایت میکند که با معلولیت و غم از دست دادن همسرش، انزوایی را برای خود برگزید که درآن تنها با یک سگ زندگی میکند. این اثر سعی دارد با توجه به درد و رنجها و پوچی انسان معاصرش نگاهی به واقعیات زندگی انسانی داشته باشد.
بنیان گذاران مکتب ناتورالیسم که اکثرشآنهم روانشناس بودند، با بررسی رفتارهای انسان، علی الخصوص بیماران روانی به این نتیجه رسیدند که نیروی غالب در بشر نیروهای ناخوشایند و شر است. داشتن همین دیدگاه سبب میشود که اکثر داستانهای این نویسندگان پر از کلمات رکیک باشد و یا تصاویری را مجسم میکنند که در رمانهای دیگر به این راحتی بیان نمیشوند. این نویسندگان زیاد خوش بین نیستند؛ به همین دلیل پایان داستانهای ناتورالیستی معمولاً غم انگیز است.
این قاعده در داستان کوتاه «مردی در قفس» نیز صدق میکند بهطوری که در داستان هیچگونه خوشبینی، امید به آینده و حتی خلاصی از وضعیت موجود دیده نمیشود. به نوعی انسان در دور تسلسل پوچی به سر میبرد که نه برای مرگ و نه برای زندگی هدفی قائل نیست. به همین دلیل و دلایلی که ادامه میآید این اثر را اثری ناتورالیستی میدانیم.
«سید حسن خان در خواب غلتی زد و پهلو به پهلو شد و تا آمد بیدار شود و رنج زندگی تنهای خود را بیاد بیاورد دوباره خوابش برد.» (از متن داستان)
خلاصه داستان
سیدحسن خان شخصیت داستان؛ مدت نیم قرن زندگی پوچ و بیهودهای را سپری کرده است. او بعد از آنکه یکی از پاهایش را به علت بیماری از دست داده و زنش خناق گرفته و همراه دیگر اعضای خانوادهاش مردهاند، اکنون همراه سگش به تنهایی در ایران زندگی میکند. او چنان از زندگی کسالتبار خود سرخورده است که تنها دلخوشیاش محبت (راسو) سگ است، اما از آنجا که زندگی بیرحم است، در نیمه شبی سگ با شنیدن پارس جفتش تصمیم میگیرد صاحبش را ترک کند. با اینکه مرد تلاش میکند جفت سگ را به درون خانه بکشاند - به عبارتی نقش دلال محبت را بازی میکند- شاید که عطش او فرو نشیند، اما سگش به او وفا نمیکند و خود را دربست تسلیم جفتش میکند و شخصیت لای در جان میدهد.
شخصیتپردازی در داستان
بنیانگذاران مکتب ناتورالیسم،که اکثرشان هم روانشناس بودند، با بررسی رفتارهای انسان، علی الخصوص بیماران روانی به این نتیجه رسیدند که نیروی غالب در بشر نیروهای ناخوشایند و شر است.
از نکات مهم در شخصیتپردازی این اثر، انتخاب مردی است که یک پایش را از دست داده است. در این اثر هر جا که شخصیت داستان مجبور به حرکت است کندی و زجر حرکت یک انسان بهخوبی تصویر میشود؛ و روایت کننده زجری است که آدمی در دوران زندگی خود میکشد. او حتی برای رفع حاجت طوری به زحمت میافتد که به موشی که در پایین پایش است غبطه میخورد. موشی که روزیاش بدون هیچ زحمتی در اختیارش قرار میگیرد.
در لایه دیگر نداشتن یک پا را میتوان فراق و تنهایی از سودابه، یار، همراه و همسرش دانست که پس از او زندگی باری میشود بر شانههای کسی که باید با یک پا آن را به دوش بکشد و ادامه دهد.
«به دنیا آمده و زجر کشیده و پای چپش را از بالای زانو بریدهاند و سودابه را از دست داده است و اکنون هیچ کس را در دنیا ندارد» (متن داستان)
در لایه سوم یک پا بودن شخصیت تاکید نویسنده بر بیثباتی و تعادل هستی است. با توجه به اینکه قهرمان داستان محور و تعادل جهان داستان است. استفاده از شخصیت تک پا تاکیدی است بر ناتوانی، نقص و غیر قابل اعتماد بودن جهانی دارد که در آن زندگی میکنیم. جهانی که تنها بر اساس تکیه به عناصری مادی چون چوبهای زیر بغل میتوان آن را ادامه داد و آدمی به تنهایی قادر به ادامه آن نیست.
در شخصیتپردازی استفاده از نام «سید حسن خان» یکی از دقیقترین نامهای استفاده شده توسط نویسنده است. او با انتخاب این نام درنهایت ایجاز، به ترسیم تناقض پنهان در آدمی میپردازد.
سید حسن خآنکه بعد از مرگ همسرش هیچگاه در انظار عمومی دیده نمیشود در خلوت خود به بهانه فراموش کردن غم و غصه و تنهاییهایش به تریاک و مشروب پناه میبرد در حالی که همه اهل محل در این تصور به سر میبرند که او در خانه مشغول نماز و روزه و عبادت است. استفاده از نام مذهبی برای نشان دادن رفتاری دور از ذهن قهرمان داستان در باور پذیری شخصیت داستان کمک شایانی کرده است. سید بودن این شخصیت این در اذهان این را القاء میکند که او فردی مقید به شرعیات ومذهب است در حالی که درواقع این طور نیست.
«سید حسن خان در خانه خود هرگز مشغول نماز و روزه نبود. بلکه برعکس او به اینجور چیزها بغض و عداوت پرپیلهای داشت.» (متن کتاب)
سید حسن خان آخرین بازمانده از خاندان خود است و به همین نسبت پیشوند خآنهم تئنهای به پایان دورهی خان و رعیتی است و هم جایگاه اجتماعی شخصیت داستان در ابتدا برای مخاطب روشن میشود.
در مجموع نام گذاری قهرمان داستآنهم نسبت شخصیت داستان را با جهان معاصر خود تعریف میکند و هم نسبتش را با خود شخصیت؛ و این یکی از مولفههای بسیار تأثیرگذار در پرداخت شخصیت در این اثر محسوب میشود.
بیتوجهی به دین در مکتب ناتورالیستی میتواند یکی از بارزترین عناصر شخصیتپردازی در این داستان باشد. با توجه به تاثیر مارکسیسم و ادبیات چپگرایانه در عصر چوبک، نمیتوان نگاه ضد بورژوازی نویسنده را در پرورش شخصیت داستانی نادیده گرفت. سید حسن خآنکه با پسوند سید و نام مذهبی شاخصهی اصالت دینی و جایگاه مردمی در جامعه را داراست؛ با پیشوند خان از رتبه اجتماعی عالی نیز برخوردار است. در این اثر با ترسیم دقیق و ظریف انزوا و زندگی روبه تباهی شخصیت اصلی، افول هر دو جایگاه را با هم میبینیم.
سید بودن که بار مذهبی دارد و با رفتارهای خارج شرع سید حسن به تصور مردم نسبت به او پایان میدهد و در جایی دیگر با بیان اینکه سید حسن خان تنها بازمانده از خاندانش است افول جامعه بورژوازی را شاهدیم.
در همان ابتدای داستان بهخوبی زندگی سید حسن خان روایت میشود که زنش را از دست داده و قادر نیست نسلی از خود به جای بگذارد. نسلی که نیم قرن خانزاده بودهاند و رعیت داشتند. در باغی فراخ زندگی میکنند. دیوارها و پردهها و ابزار و اثاثیه همگی در حال از بین رفتن هستند و او میان این ابرازها تنها به مرگ فکر میکند. همان طور که در این مکتب (ناتورالیسم) بهخوبی روشن است این فروپاشی امری جبری تلقی میشود همان طور که در مکتب مارکسیسم فروپاشی بورژوازی امری جبری و توسط تاریخ بیان میگردد.
در شخصیتپردازی استفاده از نام «سید حسن خان» یکی از دقیقترین نامهای استفاده شده توسط نویسنده است. او با انتخاب این نام در نهایت ایجاز، به ترسیم تناقض پنهان در آدمی میپردازد.
حرکت مزبوحانه شخصیت داستان بر روی پای راست خود از دیگر لایههای درونی شخصیتپردازی اثر است که میتواند به روشنی بیان کننده پایان دوره راست گرایی و نابودی کامل آن باشد. راست گرایانی که بیتوجه به تنها سرمایه خود یعنی مردم آنها را از دست دادهاند و مجبورند برای حفظ تعادل اجتماعی آنها را حفظ کنند.
نام
تاریخ ۰۷:۵۷ ۹۹.۱۰.۲۹
امتیاز